ملیساملیسا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

ملیسا ؛ هدیه آسمانی

دخترم، ملیسای بابا، از وقتی که پا به این دنیای خاکی گذاشتی، شروع به نوشتن کردم، نوشتم از عشق پدری که عاشقانه دخارش رو دوست داشت. بمونی یرام با

سی روزگی ملیسا ؛ پاره تن مامان و بابا

سلام بابا جون ، الهی فدات شم ، الهی فدای سی روزگیت بشم. قربونت برم الهی . امروز یک ماهه که به دنیای ما اومدی و هر روز عزیزتر از روز قبل خودت رو داری تو دلمون جا می کنی. امروز قراره برات کیک یک ماهگی بگیریم و به شادباش اومدنت کاممون رو شیرین کنیم . ممنونم از اینکه دختر ما شدی ، از اینکه همدم تنهاییامون شدی ، از اینکه انگیزه شدی برای رسیدنمون به قله های خوشبختی ، از اینکه با لبخندات قند رو تو دلمون آب خواهی کرد ، از اینکه عالی شد ، عالی بخاطر اینکه خوشیهامون تو زندگی از این به بعد به سه نفر تعمیم داده میشه ، از اینکه دیگه تنها نیستیم ، و هزاران از اینکه دیگه ......  نازنینم اجازه بده تا ادامه خاطره رو بنویسم : عسلم ، ايشالله كه...
29 مهر 1390

تقدیم به طفل معصوم و پاکم ؛ ملیسا

براي اولين بار پا تو خونه خودت گذاشتي . الهي . يكي از دغدغه هاي من و مامانت و خانواده هامون خونه دار شدنمونه . تا الان سه بار اسباب كشي كرديم . به خدا خيلي سخته . اما با اومدن تو دلم بيشتر نا آروم ميشه . تا بخوايي تو يك محله و يك مدرسه با شرايط و دوستات وفق پيدا كني مجبور ميشيم نقل مكان كنيم . دعاي تو فرشته كوچولو زود مي گيره . از خدا بخواه كمكمون كنه تا بتونيم يه خونه بخريم و يكي از دغدغه هاي بزرگ زندگيمون رو از بين ببريم. خيلي سخته . هر سال من و مامانت به هر دري مي زنيم ، مامانت خيلي از نيازهاشو سركوب مي كنه و چيزي نمي خره تا پس انداز كنه ولي هر سال دريغ از پارسال ، هر چي مي دوييم باز نمي رسيم و قيمتها بالاتر ميره . هر سال هر چي پس انداز...
27 مهر 1390

ادامه ماجراهای ورود ملیسا به دنیای جدید

بالاخره مامانت از اتاق عمل خارج شد . الهي من بميرم . ديدن عزيزان آدم رو تخت بيمارستان اصلا حس خوبي نيست .يه مقدار باهاش حرف زديم و بعد بخاطر اينكه جا ، توي بخش زايمان نبود به يه بخش ديگه بردندش . حال عموميش زياد خوب نبود اما اميد مي رفت با گذشت زمان بهتر شه . بعد از چند ساعت تو نازنين رو آوردند تا مامانت بهت شير بده . خانم پرستار با اون محفظش وارد شد . واي خدا چقدر حس قشنگي بود . لحظه ديدار يه مادر و فرزند براي اولين بار. با اينكه مامانت درد داشت ولي با كمك پرستار تو رو تو آغوش گرفت و شروع كردي به خوردن شير . اين اولين شير به اصطلاح آغوز ناميده مي شه و مي گن بسيار مقوي و حتي بعنوان يك واكسيناسيون اوليه در برابر بيماريها عمل مي كنه . واقعا ق...
27 مهر 1390
1